صد رحمت به سیراب شیردون

Thursday, June 30, 2011

اینایی که «سوشی» سفارش میدن، واقعا دوست دارن یا دفعه اولشونه یا جوگیر ميشن؟!

همسطحى اجتماعی

دختره سوار دوچرخه است، پسره با موتور گازی افتاده دنبالش داره متلک میگه!

سعدی، مرد نکونام- 2

Wednesday, June 29, 2011

گر خوبتر از روی تو باغی بودی
پایم همه روزه راه آن پیمودی

چندان کرَمت نیست که خشنود کنی
درویشی از آن باغ؛ به شفتالودی؟!

ناهار شانسی

رفتم خونه میگم چه بوی خوبی! بوی چیه؟
میگه بوی ناهاره!
میگم چی داریم؟
میگه نمیدونم، برای خودم هم سورپرایزه!
میگم یعنی خودت هم نمیدونی چی درست کردی؟!
میگه نه! یه بسته سبزی تو فریزر داشتم، برچسبش کنده شده بود، انداختم تو زودپز یخش باز بشه، ببینم امروز ناهار قرمه‌سبزی داریم یا خورش آلو اسفناج!

صندوق بازیافت صدقات

این پولهایی که تو صندوق صدقاته، بیشترش صدقه نیست. یا اسکناسیه که فرسوده شده و صاحبش ازش حالش به هم می‌خورده، یا پول خوردیه که صاحبش دوست نداشته تو جیبش جیرینگ جیرینگ کنه!

دبلیو دبلیو دبلیو نقطه

Tuesday, June 28, 2011

مجریان تلویزیونی، به خدا لازم نیست تو آدرس‌های اینترنتی که اعلام می‌کنین، سه تا دبلیو و نقطه‌ی اولش رو بگین. همون آدرس خالی رو که بگین مردم می‌فهمن چیکار کنن!

نوستال کابوس پنکه

یعنی قدیمیها عقلشون نمی‌رسید که فاصله بین میله‌های پنکه رو کمتر کنن تا انگشت نره لای پره‌ها و من با این سن دیگه از پنکه نترسم؟!

لابد اونجا هواش بهتره

Monday, June 27, 2011

تحقیقات نشون داده که یکی از تفریحات مردان ایرانی در ظهرهای تابستان، رفتن بالای پشت‌بام و سرویس کردن کولرهاست!

پیام من به اعتصاب‌کنندگان

حالا که تو این مملکت هیجده تا مرد پیدا شده که با اعتقاد به آرمانشون یه تصمیم جانانه گرفتن، چرا اصرار داریم که از سر حرفشون بیان پایین؟ وقتی من (دقیقا خودم رو میگم، به تریج قبای شما مبارزان جان برکف جنبش سبز برنخوره!) اینقدر جربزه (با عرض معذرت، بخونین تخم) ندارم که برم تو خیابون و حرفم رو فریاد بزنم، چرا می خوام این هیجده نفر ساکت بشن؟
دلیرمردان عزیزی که اعتصاب غذا کردین، به اعتصابتون ادامه بدین، به حرف ما هم گوش نکنید. در این زمانه‌ای که ما هیچ کاری برای نشون دادن اعتراض‌مون نمی‌کنیم، اقلا شما جور ما رو بکشید و بگذارین ما زیر بار خجالت مردانگی شما له بشیم و اسم شما به عنوان اسطوره‌های ایران در تاریخ ثبت بشه...

پینوشت 0: من با ایمان به هدفم انتخاب کرده بودم که برم باتوم بخورم، این عده هم با ایمان به هدفشون انتخاب کردن لب به غذا نزنن.

پینوشت 1: شعار می دادیم «موسوی دستگیر بشه، ایران قیامت میشه»، صد و سی روز گذشته و آب از آب تکون نخورده.

پینوشت 2: اخبار می‌گفت معترضین سوری این جمعه «مانند جمعه‌های دیگر» در خیابانها به اعتراض پرداختند. سه تا سه‌شنبه رفتیم تو خیابون، که یکیش شب چهارشنبه سوری بود، عید شد و سرگرم دید و بازدید شدیم و بادمون (باد خودم رو میگم، به باد شما برنخوره!) خوابید.

پینوشت 3: امیدوارم این نوشته من به لیدرهای فکری جنبش سبز که این موج «اعتراض به اعتصاب کنندگان» رو راه انداختن بر نخوره، و امیدوارم ایشون بتونن از توی امریکا و انگلستان و فرانسه و ... به رهبری جنبش سبز به نحو احسن ادامه بدن!

صفا

خوشا به حالش...
عجب صفایی دارد...
علی مصفا...
!

با آستین کوتاه له‌له می‌زنیم

از صمیم قلب برای خانومایی که مجبورن توی این هوا روسری یا مقنعه یا حتی چادر سرشون کنن، آرزوی صبر می‌کنم و دلم عمیقا براشون می‌سوزه...

دیالوگ کاری نداری؟

آرزو به دلم موند یک بار بهت بگم «کاری نداری؟» بگی «نه»‏!

دکتر نیما به همسرش، ساختمان پزشکان

متاسفانه بهترین وقت خریده

Sunday, June 26, 2011

ممکنه نامردی باشه، ولی اگه تا مدتها قصد خرید ندارین، سعی کنین الان چیزی رو که ممکنه لازمتون بشه، بخرین. متاسفانه از بس اوضاع بازار خرابه، فروشنده‌ها ناچارن که با ضرر هم شده بفروشن. از خونه گرفته تا کفش.
شلوار دیدم مدتها قیمت زده بود چهل و پنج، دل رو یکدل کردم رفتم بخرم، یک کلمه گفتم آخرش چند؟ گفت بیست تومن! هیجده خریدم اومدم بیرون، تا دم در بدرقه‌ام کرد!

خوش به حال غیرت ما

خانواده ابولفضل قدیانی گفتن که ایشون به‌خاطر بیماری قلبی حتی قادر به روزه گرفتن نبوده، حالا اعتصاب غذا کرده...

دیالوگ، زندگى ماهى‌وار

«زندگى مثل ماهى خوردنه: تا مياى ازش لذت ببرى، تيغش ميره تو گلوت!»

سایمبول ریتویچ

در کتابفروشی اتفاق افتاد

Saturday, June 25, 2011

آقا؛ شاخ ِ پیمان هوشمندزاده دراومد؟ ... چاپ جدیدش البته...!

غلط کردیم! خوب شد؟

در جواب اینایی که میگن «خودتون انقلاب کردین، حالا هم هر بلایی سرتون میاد حقتونه» چی باید بگیم که رکیک نباشه؟!

گیهان و خوانندگان، پیام بودار

Friday, June 24, 2011

مرگ بر سران فتنه و جریان انحرافی. لطفا مصاحبه‌ای هم با سارینا فرهادی ِ عزیزم داشته باشید.

با تشکر، پدرام 18 ساله از کرج

ورود آقایان ممنوع

باید اعتراف کنم از این فیلم خیلی خوشم اومد. فیلم روان و سرراستی که از یک داستان پیش پاافتاده و فیلمنامه محکمی درست شده بود. با کارگردانی عالی و بازی‌های محشر.
همون چیزی بود که احتیاج داشتم، در برابر تلخی «جدایی نادر از سیمین»، خیلی بهم حال داد. همه بازیگرها از رضا عطاران ( که عشق منه) تا پگاه که خیلی خوب شده بود و حتی علی صادقی هم با حضور دو سه دقیقه‌ایش به نظرم بهترین بازی این چند سال رو داشت. مانی حقیقی هم محشر بود، به قول بچه‌ها جورج کلونی ایران! (مطمئنا اگه امکانش بود، عاشق اینم می‌شدم!)
کیف کردم از این فیلم. دمت گرم آقای رامبد جوان که یه حال اساسی بهمون دادی.

سعدی، مرد نکونام- 1

حریف؛ عمر به‌سر برده در فسوق و فجور
به وقت مرگ، پشیمان همی‌خورد سوگند:‏

«که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد»
تو خود دگر نتوانی، به ریش خود مخند!

گشت ارشاد ِ همجنس‌گرای ِ هیز ِ نکبت

Thursday, June 23, 2011

خانومهای پاچه ورمالیده‌ی گشت ارشاد جلوی یکی از دخترهای فامیل رو گرفتن، گفته من که مشکلی ندارم! گفتن: خانومی؛ ما که زنیم با دیدن صورت زیبات تحت تاثیر قرار می‌گیریم، چه برسه به مردها. بهتر نیست روبنده بزنی...؟ شوهرش دستشو کشیده برده!

واقعی، کور بشم اگه دروغ بگم!

رادیوی خاله زنکی

«خواهر زن ِ بلر گفت فلان و بهمان ...»

اخبار رادیو، واقعی

چقدر خبر مهمیه و چقدر حرفه‌ای تنظیم شده! آدم فکر می کنه مهین خانوم داره به شهین خانوم گزارش میده!

بابام و هندوانه

بابای شما هم وقتی ظرف هندونه رو بهش تعارف می‌کنن، می‌گرده و گوشه‌های سفيد هندونه رو انتخاب می‌کنه و اگه بکشنش هم قسمت‌های قرمز وسط هندونه رو برنمی‌داره و برای بقيه می‌ذاره؟

چشم باباش روشن

Wednesday, June 22, 2011

پسره تو مسابقه رقص تی‌وی پرشیا تقدیرنامه گرفته، مجری ازش پرسید می‌خوای اینو چیکار کنی؟ پسره: می خوام تقدیمش کنم به مامانم و خواهرم که بهترین مشوق‌هام تو رقص بودن...!

در فیتیله اتفاق افتاد

عمو فیتیله‌ایها دارن درباره شیر مادر حرف می‌زنن. یکی مثلا کارشناسه میگه: بعضی مادرها به‌خاطر حفظ اندامشون، به بچه‌شون شیر خشک میدن...
برنامه زنده است و همه خنده‌شون میگیره. چند دقیقه بعد، یکی دیگه که مثلا بچه است و شیرخشک می‌خوره، میاد پشت میکروفن کارشناس و میگه: آقا ما شیرخشک خوردیم، ولی مامانمون صدو بیست کیلو وزنشه!
جمعیت منفجر میشن!

FACEBOOK vs Gooder

یکی از تهوعات فیس‌بوک اینه که نود درصد مردمش پینگلیش می نویسن. برعکس گودر که همه فارسی می‌نویسیم!

خرداد را تیر خورد

Tuesday, June 21, 2011

حالا که خرداد تموم شد می‌تونیم یه نفس راحت بکشیم؟

برادران شیردل

محمدرضا خاتمی،رای اول مردم تهران کجاست؟ چرا صداش درنمیاد؟ این که دیگه زده روی دست داداشش از جربزه و جرات!

سوژه این هفته گودر: تجاوز گروهی

باز به مرحله‌ای رسیدیم که می‌بینیم یک خبر دردناک، سوژه خنده‌هامون توی نت شده...

به آبمون هم کار داره

«افتتاح این سدها تاثیر بسیار خوبی بر روی آب کشاورزان گذاشته که می‌تونن آبشون رو برای کارهاشون تنظیم و مدیریت کنن...»

ریاست محترم جمهور، مراسم افتتاح دو سد زنجان، زنده و واقعی

از بس آنلاینه، شبیه روبات شده؟

اسمایلی وحید آنلاین وقتی داره از خنده غش و ضعف می‌کنه:

:)

اسامى التقاطى- يعنى چى

فاميل يکى از دست‌اندرکارن سريال‌هاى تلويزيون خيلى برام عجيبه، تلفظ درستش رو نمى‌دونم: کردبچه!

امامان زندانی

Monday, June 20, 2011

«دادستان تهران به من گفت که الان در همین زندان اوین، چهل و هفت تا امام زمان داریم!»

صفار هرندی، به سوی ظهور

آقا هل نده، به همه میرسه

محبوب‌ترین غذایی که در مراسم عروسی ایرانی‌ها سر میز سلف سرویس؛ سرو میشه: مخلوطی از پلو ژیگو فسنجون ژله سالاد ، به طوری که چیزی از آن قابل تشخیص نباشد!

اما احساسی که من دارم

نمی‌تونم رذالت و خباثت خودم رو در حالیکه شماها درس و امتحان دارین و مشغول پشتک دو وارو روی جزوه‌ها هستین و هی میرین حموم که وقت تلف کنین و ویرتون می‌گیره ظرف بشورین و یاد عشق اولتون می‌افتین و دائم خوابتون می‌گیره و... ولی من دارم چای می‌نوشم و گودر می‌کنم و سریال می‌بینم و سر موقع می خوابم و عصر میرم بیرون ولگردی و شب میام داخل وبگردی و... پنهان کنم!
دلم براتون می‌سوزه... یوهاهاهاها!

کل‌کل جوانمردانه

هوا خیلی گرم بود. سوار تاکسی شدم، سه نفر دیگه هم سوار شدن و ماشین راه افتاد. مرد مسن به راننده گفت یه مقداری اضافه میدم، میشه کولر ماشین رو روشن کنی؟ خانوم کناریم گفت منم کرایه رو بیشتر میدم، اگه ممکنه کولر رو بزنین. راننده کولر رو روشن کرد و گفت: امروز همه‌تون کولر رو مهمون من باشین!

بابام و دماغ‌هاى تلويزيونى

Sunday, June 19, 2011

من درحالى که چشمم افتاده به دماغ مادر شوهر ستايش: يعنى زمان جنگ و اول انقلاب هم عمل دماغ مد بوده؟
بابام: وقتى هزار و چهارصد سال پيش زن‌هاى مختار دماغشون رو عمل مى‌کردن، بيست سال پيش که چيزى نيست!

نوستال دوران جاهلیت- ساتورنن

«ساتورنن» (ساتورمن؟) یادتونه؟ جوجه اردک واقعیه که روش صدا گذاشته بودن، با خرگوش و اينا دوست بود...!

پختش خیلی سخته؟

هنوز نمی‌تونم قبول کنم پاشم برم تو یه مغازه، کلی پول بدم و منتظر بشینم تا یه ظرف ماکارونی یا لازانیا بیاره بذاره جلوم!
حالا پیتزا و ساندویچ رو میشه قبول کرد ولی پاستا و لازانیا؟

آره داداش

Saturday, June 18, 2011

فلاشفه آشیایی تشور درشتی اژ شیاشتهای شالم روژ دنیا ابراژ نمی‌کنند...

پروفسور علی‌اکبر ولایتی، شبکه چهار، واقعى، پای منقل، لابد

دیالوگ- چهارده

«شما تو خونه تلویزیون ندارین؟ پس وسایل خونه رو به کدوم طرف می‌چینین؟!»

جویی- فرندز

عاشقانه- قاتلانه

Friday, June 17, 2011

اگه عشق همینه، اگه زندگی اینه...
نمی خوام چشمات دنیا رو ببینه...!

فلانی گولم زد، دست به دلم زد

یه سریالی هست چند تیکه‌اش رو دیدم، چون خانومه شیرازى حرف می‌زنه خوشم میاد. قسمت قبلیش امیر جعفری داشت یه جریانی تعریف می کرد، گفت: فلانی منو گول زد، دست به وسایلم زد و بعد هم دزدیدنم...!
نمی‌دونم این دیالوگ زیرکی نویسنده بود یا امیر جعفری شیطونیش گل کرد! ولی ایول داشت!

بغض

بغض موجود عجيبيه، اگه بترکه یه جور مصیبته و اگه سرجاش بمونه، یه جور دیگه. حتى نميشه قورتش داد...

سطح توقع

Thursday, June 16, 2011

ناتالى زائید و تو نزائیدى...
!

مردم در آخرالزمان

«ای مردم، اگر از یاری حق پای به عقب نمی‌گذاشتید و در توهین به باطل سست نمی‌گشتید، کسی که مثل شما نیست، طمع در زورگویی به شما نداشت. و کسی که امروز بر شما نیرومند شده، قدرت و قوه پیدا نمی‌کرد.»

علی علیه السلام
نهج‌البلاغه، خطبه 166

بابام و روز پدر

دیشب بابام به همه‌مون اسمس داده: از اون جوراب‌های پارسالی نگیرین، به کشش حساسیت دارم!
مجبور شدیم زیرپوش براش بگیریم!

نسل بى دماغان

اگر «نظريه تکامل» رو قبول داشته باشيم، به اين نتيجه مى‌رسيم که با اين روند جراحى‌هاى بینی، تا چند نسل ديگه کلا دماغ از روى صورتها حذف ميشه و به‌جاش دو تا سوراخ باقى مى‌مونه!

روایت نقره‌ای، همشهری داستان

Wednesday, June 15, 2011

روایت «نقره‌ای» نوشته خانم فائزه جمالی، همشهری داستان خرداد، صفحه 41، به شدت توصیه می‌شود، عالیه!

وقتی استاد شادمهر قاط می‌زند

حالا بیا اینجا، بیا اینجا، بیا اینجا... اونجا نه! لامصب!

تبعیض جنسیتی

در مظلومیت ما همین بس که اسم روز خودشون رو گذاشتن «روز زن» که باید به همه مونث‌های اطرافت کادو بدی،
ولی اسم روز ما رو گذاشتن «روز پدر» که فقط به باباهاشون کادو بدن!

حرف حساب

- شیراز خوش گذشت؟
+ مگه شیراز بد هم می‌گذره؟
!

چقدر مودبه، هی معذرت می‌خواد

Tuesday, June 14, 2011

«عذر می‌خوام، ببخشید، معذرت مى‌خوام... من که سیب‌زمینی نیستم که...»

علی دایی، نود، واقعی

هودر

حسین درخشان کسی بود که من رو با بلاگ آشنا کرد. زمانی که سینا مطلبی توی روزنامه «حیات نو» صفحه وبگردی داشت و هودر یه ستون به‌نام «پنجره پشتی» (اگه اشتباه نکنم) داشت. به همین خاطر بهش مدیونم که من رو با این دنیا آشنا کرد. هرچقدر هم با عقایدش (مخصوصا این اواخر) مخالف باشم. هودر معلم من بود. کاش زودتر آزاد بشه.

بچه‌هاى اين زمونه- واقعى

پيرزنه تو کوچه پسره رو خفت کرده و داره نصيحت می‌کنه: چند سالته؟
پسره: سيزده سال...
پيرزنه: من سيزده سالم که بود دو تا بچه داشتم، حالا شماها دارين توپ بازی می‌کنين؟
پسره درحال نيشخند موذيانه: حاج خانوم ما هم دوست داريم بچه داشته باشيم، ولی هنوز کف نکرده...!

همه‌شون لنگه‌ی همن

هفته پیش کواکبیان داشت خودش رو می‌کشت که انتقال تیم به شهرستان غیرقانونیه. این هفته معلوم شد استیل آذین رو برداشته برده شهر خودشون!

مرد واقعی

سالها پیش: یه سریال نشون می دادن که خیلی هم طرفدار داشت. توش یه پسری بود که خیلی دست و پاچلفتی و بچه‌ننه و لوس و احمق بود. به زور زنش دادن و زنه رو بدبخت کرد و طلاق گرفت. بی اغراق همه بیننده‌ها ازش بدشون می‌اومد.
دیروز: همون پسر از توی زندان اوین نامه‌ای رو با اسم خودش امضا کرده که توش شهادت داده «هدی صابر» رو به قتل رسوندن...

زنده باد رامین پرچمی

مصايب پتو

ساعت چهار صبح بیدارمون می‌کردن، باید تختخواب‌مون رو مرتب و آنکادر می‌کردیم و با این برس‌های کف‌دستی روی پشم‌های پتو گل می‌انداختیم! از بس این کار وقتگیر بود، ترجیح می‌دادیم شب روی پتو بخوابیم یا گوشه‌های پتو رو از زیر تشک درنیاریم تا صبح کارمون راحت باشه!

دوران خوش نظام- بشمار سه

فقط خدا از دلش خبر داره

Monday, June 13, 2011

این خانم مهناز افشار که تشریف بردن پیش آمنه و گویا(؟) برای رضایت گرفتن از قصاص چشم در برابر چشم هم تشریف بردن و با خودشون هم عکاس بردن تا همه‌جا پخش بشه، اگر خدای نکرده، خدای نکرده، وقتی میرن آرایشگاه و آرایشگر اشتباهی دم ابروشون رو کوتاه می‌کنه، حاضر میشن جلوی دوربین ظاهر بشن؟ که حالا (خدا کنه دلیلش فقط دلجویى باشه) انتظار دارن آمنه رضایت بده!

سکوت

حمل بر خودستایی نشه، قبول دارین ریدیم؟

نوشته شده در تاریخ 23 خرداد!

پارسال این موقع: 23 خرداد ِ نحس

دیشبش تا صبح نخوابیده بودم، یه چشمم به شبکه خبر بود، یه چشمم به بی‌بی‌سی، یه چشمم به مونیتور... نمی‌تونستم باور کنم که به همین راحتی امیدمون رو دارن می‌سوزونن... اشکم بند نمی‌اومد، هی بیدار میشد و می‌اومد تو اتاق و میگفت چه خبر؟ سریع اشکامو پاک می‌کردم و می‌گفتم هنوز قطعی نشده و ته دلم می‌دونستم که کار تمومه... دلم برای حال و هوای یک ماهی که گذروندیم می‌سوخت، برای ساده بودنم، برای اونایی که به زور مجبورشون کرده بودم اولین رایشون رو به میرحسین بدن، برای آرزوهایی که بر باد رفت، برای خیالاتی که تو سر برای بعد از انتخابات، برای جشن پیروزی، برای استقرار دموکراسی و... می‌پروروندیم می‌سوخت... با صدای اذان صبح، فوری وضو گرفتم و سر جانماز التماس کردم که اقلا به دور دوم بکشونن و ضربه فنی‌مون نکنن... سرم داغ میشد، سینه‌ام تنگ میشد، نفسم بند می‌اومد، چشمام می‌سوخت... نتونستم برم سر کار، یاد شور و شوق شبهای تبلیغات می‌افتادم، هیجان و تجربه‌ای که تا حالا تجربه نکرده بودم... اشکم بند نمی‌اومد... دلم فقط برای از بین رفتن امیدمون می‌سوخت... هنوزم هم دلم برای اون روزنه امیدی که داشتیم و گِل گرفتنش می‌سوزه... بد روزی بود 23 خرداد 88، بدتر از روز قبلش...

لينک اين مطلب که پارسال نوشتم.

توئیتهای 22 خرداد 88، در این لحظه

Sunday, June 12, 2011

«الان تو مسجدم... تیشرت سبز تنم کردم، شش تا تیشرت سبز و یه دونه دستبند سبز دیگه تو صفن... تعرفه رای رو از آقاهه گرفتم... بغل دستیم نوشت آقای دکتر مح*** احم*** خیلی خر است و انداخت تو صندوق... گفتن با خودتون خودکار بیارین... دارم می‌نویسم: میرحسین موسوی، کد 77، تا کردم و انداختم تو صندوق... یادم رفت ازش عکس بگیرم، حیف شد... یه نفس عمیق، نود درصد کسانی که تو این مسجدن به میرحسین رای دادن... خدایا به امید خودت، یا حسین...»

پارسال نوشته بودم.

نوستال کيس

يه زمانى کيس‌ها وقت بالا اومدن بوق مى‌زدن. بعد سيم اسپيکر جلوش رو قطع مى‌کرديم تا بابامون نفهمه که نصفه شب کامپيوتر روشن کرديم!

ماشالاه به پليس‌مون که اينقدر وحشيه

Saturday, June 11, 2011

به جرات مى‌تونم بگم خوشحال‌ترين نفرهايى که بعد از برد پرسپوليس ديدم، چلنگر بود و پليس وظيفه‌هايى که داشتن از بازيکنان امضا مى‌گرفتن! با اون قتل و غارتى که پليسها کردن... ديدين چه‌جورى ريختن روى اون بدبختى که وارد زمين شده بود و با لگد زدن تو سر و صورتش؟

دایی جنه

جریان انحرافی باعث شد یادمون بره که یه زمانی علی دایی هم دست به دامن جن و طلسم واینا میشد!

هرچی عوض داره

و چه بسیار دختران انی که در کودکی محل سگشان نمی‌گذاشتیم و وقتی بزرگ شدند، دافات شکیلی شدند که محل سگمان نمی‌گذارند!

حذف به قرینه مادی-معنوی

Friday, June 10, 2011

عشق را در پستوی خانه باید کرد... نهان!

ما صرفه‌جویی می‌کنیم تا دنیا بتواند مصرف کند

شرکت گاز تبلیغ ساخته با این مضمون: «با مصرف بهینه گاز هم در هزینه گاز مصرفی خود صرفه‌جویی می‌کنید و هم باعث افزایش صادرات گاز به کشورهای همسایه می‌شوید که این امر باعث ورود ارز به کشور و اشتغالزایی بیشتر می‌شود.»

یاد هند افتادم که مدتهاست داره نفت ایران رو میمکه و یک قرون (یک روپیه) هم تا حالا ننداخته کف دستشون!

ما هم که خواب...!

من وارث پرينتر مورفى‌ام

پرينترى دارم که وقتى صفحه وبى رو مى‌خونم، يهو شروع مى‌کنه به پرينت گرفتن ازش. ولى وقتى بايد فردا صبح متنى رو به جايى برسونم، سه هزار بار پرينت مى‌زنم ولى يک بار هم کار نمى‌کنه و بايد نصفه شبى ببرم تايپ و تکثير!

در سریال ساختمان پزشکان اتفاق افتاد- واقعی

Thursday, June 9, 2011

منشی رو به پزشک: اگه رییس دفتر رییس جمهور ونزوئلا تصادف کنه، رو قیمت سکه تاثیر می‌ذاره؟ ... آخه رییس دفتر رییس جمهور خیلی مهمه، رو همه چیز هی تاثیر می‌ذاره!

اعتیاد و گشادی همزمان

ایستک با شیشه می‌خوردم، تموم که شد شيشه رو گذاشتم روی میز، اتفاقی جلوی مانیتور قرار گرفت. دو ساعت تمام گودر می‌کردم درحالیکه قسمتی از صفحه نمایش رو نمی‌دیدم و گردنم رو کج می‌کردم، ولی شیشه رو برنداشتم!

برهان قاطر

- چرا بيدارم نکردى؟
+ چون خواب بودى...
!

صرفا جهت يادآوری به متدينين

Wednesday, June 8, 2011

اولین شب جمعه ماه رجب، شب آرزوهاست (لیلة الرغائب). اگه اهلش هستین، اعمال مخصوصى داره، ولى مهمتر از همه: دعا فراموش نشود.
مخصوصا برای: برقراری صلح در دنیا و ایران، باز شدن گره از کار گرفتاران، شفای مریضها، سلامتی مسافرها، کار پیدا کردن بیکاران، بچه‌دار شدن بی‌بچه‌ها، آمرزش درگذشتگان، برآورده شدن حاجات مشروعه حاجتمندان، عاقبت به خیر شدن جوانها، ادای دین قرضمندان، آزادی اسرا، سلامتی پدر و مادرها، سامان گرفتن وضع اقتصادی و... توبه.
من رو هم از دعای خیر فراموش نکنین
(یاد فرزاد حسنی به‌خیر که برای اولین بار این شب رو رسانه‌ای کرد!)

برتر از شير سماور

یکی از مهیج‌ترین تشویق‌های استادیومی: آفرین آفرین تیم امید... آفرین آفرین تیم امید...!

زندگی روزمره

سالهاست که فنچ‌ها درون قفس زاد و ولد می‌کنند. در ِ قفس که باز شود، فرار نمی‌کنند. اگر هم فرار کنند، در هوای آزاد یا از گرسنگی می‌میرند یا شکار کلاغ می‌شوند...

درخواست لينک

Tuesday, June 7, 2011

کسى سايت يا بلاگى رو مى‌شناسه که روزشمار اتفاقات جنبش سبز رو به‌صورت جامع و کامل از آغاز تا امروز داشته باشه؟ لطفا آدرس رو در خود بلاگ کامنت بذارين.

جهنم سلاخان

فکر کنم تو جهنم يه طبقه مخصوص باشه براى «جراحان زيبايى» که ريدن تو دماغ ملت!

انواع مغالطات‌ها

يک نوع مغالطه هم هست به نام «مغالطه‌‌ى تفمال-چسمال». در اين نوع مغالطه نماينده اراک سعى مى‌کنه بگه غلط کردم و مى‌دونيم اشتباه کرديم، ولى از بس يکدنده است، نميگه و اجازه ميده تا فردوسى‌پور لهش کنه و صداش درنمياد!

گودرینگ

خاصيت گودر اینه که ریدینگ و رایتینگ‌مون خوب شده ولی لیسنینگ و اسپیکینگ‌مون، ریدمون!

نمی‌دونستم چی بگم

Monday, June 6, 2011

وسط بحث سوار تاکسی شدم. پیرمرد جلویی داشت می‌گفت: آره، خدا رحمتش کنه، هم اون رژیم تو زندان بود، هم این رژیم...
راننده که مسن بود گفت: ولی بالاخره به حقش رسید، من که ازشون نمی‌گذرم... اگه این نهضت آزادی و ملی-مذهبی‌ها نبودن، الان این حال و روز رو نداشتیم... اونا بودن که این انقلاب رو شروع کردن...
دهنم بسته شده بود، به بهانه حرف زدن با موبایل، حواسم رو پرت کردم!

بهشت فشن شو

فکر کنم در روايات آمده که حوری‌های بهشتی موهاشون فر داره، اسمشون نگاره، دماغشون عملی نيست، قوز نمی‌کنن، عينک دودی‌شون رو بالای سرشون می‌ذارن، سيم هدفون آيپادشون دور گردنشونه، پیرهن مردونه تنشون می‌کنن که دو تا دکمه بالاش بازه، با شلوارک جین که دمپاش ريش-ريشه...

خدايا قسمت‌مون کن...!

چارتایش

Sunday, June 5, 2011

این روزها که خبرهای بد محاصره‌مون کردن، شنیدن یک خبر خوب فرهنگی- هنری می‌تونه حالمون رو جا بیاره: فصل دوم ستایش ساخته می‌شود.

پینوشت: اهعئوق!

بیخود بهش نمیگن وُعا

کارشناس صداى آمريکا داره از ناصر حجازی تعریف می‌کنه، یک درمیون علی پروین رو خراب میکنه! چه ربطی داره خوب؟ حجازی جنتلمن بود و علی پروین لوطی‌منش. مثل اینکه کیارستمی رو با کیمیایی مقایسه کنیم!

کنترل رانى

تحقيقات نشون داده که نود درصد کنترل‌هاى لوازم صوتى و تصويرى، بايد زور بالاى سرشون باشه و محکم کوبيدشون به ران پا، تا کار کنن!

پارسال یادته؟

Saturday, June 4, 2011

مخلص آقای رئیس هم هستیم... نوبت شما هم می​شود... من همه شما را دوست دارم و نوکر همه شما هم هستم... شما نه، نه، من حمال شمام... بله، کلفت شما هم هستم...

ان در مرقد، سطح سخنرانى

حق دارن از مدرسه متنفر باشن

دلم براى دختر مدرسه‌اى هايى ميسوزه که روپوش‌هاشون شبيه لباس فرم نظافتچى‌هاى بيمارستانه!

ماه خرداد؛ پیرم می‌کند

بايد افتخار کنم که متولد خردادم يا خجالت بکشم؟!

صحنه را دیدید؟

Friday, June 3, 2011

یکی از جذاب‌ترین صحنه‌های بازی‌های اخیر پرسپولیس، کون گنده‌ی علی داییه! مجبورش می‌کنن با اون شیکم و باسن، لباس‌های تنگ بپوشه؟

دیالوگ- مادرانه

«مادرها مثل دکترهای اورژانسند، مرخصی ندارند!»

هاله

Thursday, June 2, 2011

علت مرگ نه پنجه بکس بوده، نه مشت، نه کتک، نه لگد، نه پارگى طحال، نه لای در موندن، نه سکته، نه... دق کرد...

دود و کنده

حکومت «مقتدری» که از تجمع چند تا پیرمرد و پیرزن که حزب‌شون منحل شده و برای تشییع جنازه اومدن، مثل سگ می‌ترسه...

حکومت عدل

«از نفرين مظلوم بترسيد اگر چه كافر باشد، زيرا در برابر نفرين مظلوم پرده و مانعى نيست.»

پيامبر (ص)، نهج الفصاحه، ح 48