پارسال این موقع: 23 خرداد ِ نحس

Sunday, June 13, 2010

دیشبش تا صبح نخوابیده بودم، یه چشمم به شبکه خبر بود، یه چشمم به بی‌بی‌سی، یه چشمم به مونیتور... نمی‌تونستم باور کنم که به همین راحتی امیدمون رو دارن می‌سوزونن... اشکم بند نمی‌اومد، هی بیدار میشد و می‌اومد تو اتاق و میگفت چه خبر؟ سریع اشکامو پاک می‌کردم و می‌گفتم هنوز قطعی نشده و ته دلم می‌دونستم که کار تمومه... دلم برای حال و هوای یک ماهی که گذروندیم می‌سوخت، برای ساده بودنم، برای اونایی که به زور مجبورشون کرده بودم اولین رایشون رو به میرحسین بدن، برای آرزوهایی که بر باد رفت، برای خیالاتی که تو سر برای بعد از انتخابات، برای جشن پیروزی، برای استقرار دموکراسی و... می‌پروروندیم می‌سوخت... با صدای اذان صبح، فوری وضو گرفتم و سر جانماز التماس کردم که اقلا به دور دوم بکشونن و ضربه فنی‌مون نکنن... سرم داغ میشد، سینه‌ام تنگ میشد، نفسم بند می‌اومد، چشمام می‌سوخت... نتونستم برم سر کار، یاد شور و شوق شبهای تبلیغات می‌افتادم، هیجان و تجربه‌ای که تا حالا تجربه نکرده بودم... اشکم بند نمی‌اومد... دلم فقط برای از بین رفتن امیدمون می‌سوخت... هنوزم هم دلم برای اون روزنه امیدی که داشتیم و گل گرفتنش می‌سوزه... بد روزی بود 23 خرداد 88، بدتر از روز قبلش...

3 comments:

اسی said...

:(((((((((( هممون اینجوری بودیم

Anonymous said...

الآن که این نوشته ات رو خوندم، باز گریه کردم. حالی داشتیم آن روز که قابل گفتن نیست؛ پر از اشک، پر از بهت و پر از ناامیدی.
یادم میاد اون روز مرگ رو آرزو کردم!

Anonymous said...

حقیقتا بدترین و منحوس ترین شب زندگیمون بود نیمه شب 22 خرداد و بامداد 23 خرداد!!
تحمل هر ساعت کامران دانشجو و آماری که از همون اولش تا آخرش جز تعجب و تلخی برامون چیزی نداشت...
شبی که هیچ وقت باورش نکردم، هیچ وقت نفهمیدم بیدارم یا کابوس میبینم!!