حالا که تو این مملکت هیجده تا مرد پیدا شده که با اعتقاد به آرمانشون یه تصمیم جانانه گرفتن، چرا اصرار داریم که از سر حرفشون بیان پایین؟ وقتی من (دقیقا خودم رو میگم، به تریج قبای شما مبارزان جان برکف جنبش سبز برنخوره!) اینقدر جربزه (با عرض معذرت، بخونین تخم) ندارم که برم تو خیابون و حرفم رو فریاد بزنم، چرا می خوام این هیجده نفر ساکت بشن؟
دلیرمردان عزیزی که اعتصاب غذا کردین، به اعتصابتون ادامه بدین، به حرف ما هم گوش نکنید. در این زمانهای که ما هیچ کاری برای نشون دادن اعتراضمون نمیکنیم، اقلا شما جور ما رو بکشید و بگذارین ما زیر بار خجالت مردانگی شما له بشیم و اسم شما به عنوان اسطورههای ایران در تاریخ ثبت بشه...
پینوشت 0: من با ایمان به هدفم انتخاب کرده بودم که برم باتوم بخورم، این عده هم با ایمان به هدفشون انتخاب کردن لب به غذا نزنن.
پینوشت 1: شعار می دادیم «موسوی دستگیر بشه، ایران قیامت میشه»، صد و سی روز گذشته و آب از آب تکون نخورده.
پینوشت 2: اخبار میگفت معترضین سوری این جمعه «مانند جمعههای دیگر» در خیابانها به اعتراض پرداختند. سه تا سهشنبه رفتیم تو خیابون، که یکیش شب چهارشنبه سوری بود، عید شد و سرگرم دید و بازدید شدیم و بادمون (باد خودم رو میگم، به باد شما برنخوره!) خوابید.
پینوشت 3: امیدوارم این نوشته من به لیدرهای فکری جنبش سبز که این موج «اعتراض به اعتصاب کنندگان» رو راه انداختن بر نخوره، و امیدوارم ایشون بتونن از توی امریکا و انگلستان و فرانسه و ... به رهبری جنبش سبز به نحو احسن ادامه بدن!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comments:
به هر کدوممون هم بر بخوره حقمونه خب...
Post a Comment