پسرم؛
با دوربینت طوری فیلم بگیر که هروقت خواستی تماشا کنی مجبور نشی هی رد کنی!
Showing posts with label بابام. Show all posts
Showing posts with label بابام. Show all posts
با تشکر از پدر و مادرم
Saturday, October 15, 2011
اگه یه زمانی نویسنده بزرگی شدم، میخوام توی مصاحبهها وقتی ازم پرسیدن راز موفقیت شما چی بود؟ بگم بچه که بودم، وقتی تو خونه تنهام میگذاشتن، میرفتم سراغ کتابخونه، هر کتابی که بهم گفته بودن به درد سنت نمیخوره، با ولع میخوندم!
بابام و رموز معامله
Thursday, September 29, 2011
پسرم؛
در هنگام خرید دو چیز را فراموش نکن: چانه زدن و اشانتیون!
در هنگام خرید دو چیز را فراموش نکن: چانه زدن و اشانتیون!
بابام و باجناقها
Friday, September 16, 2011
پسرم؛
در زندگی دو چیز را خودت انتخاب کن: همسرت و باجناقهایت!
در زندگی دو چیز را خودت انتخاب کن: همسرت و باجناقهایت!
باباها خیلی خوب همه چیزو میفهمن
Sunday, September 4, 2011
از روزی میترسم که بچهام یا تو روم بگه یا تو دلش اینطور فکر کنه که: بابام پیره، این چیزا رو نمیفهمه...
بابام و پلیس ِ مودب
Wednesday, August 17, 2011
پشت چراغ قرمز موندیم، ولی خط ویژه خلوته و ماشین پلیس با چراغ گردون میرسه، صدای بلندگو: راننده تاکسی، لطفا برو جلوتر. تاکسی میره جلو تا پلیس چراغ قرمز رو رد کنه. دوباره صدای بلندگوی پلیس وقتی رد شد: متشکرم.
ما همه خشکمون زده! بابام میگه حتما لیسانس وظیفه بود!
ما همه خشکمون زده! بابام میگه حتما لیسانس وظیفه بود!
بابام و سندى
Friday, July 8, 2011
به بابام ميگم: نگاه کنين، سندى و پسرش باهم براى يک دختر آهنگ خوندن، ياد بگيرين!
بابام: سندى که چيزى نيست، هروقت ابى خوند، منم با تو ميخونم!
بابام: سندى که چيزى نيست، هروقت ابى خوند، منم با تو ميخونم!
لابد اونجا هواش بهتره
Monday, June 27, 2011
تحقیقات نشون داده که یکی از تفریحات مردان ایرانی در ظهرهای تابستان، رفتن بالای پشتبام و سرویس کردن کولرهاست!
بابام و هندوانه
Thursday, June 23, 2011
بابای شما هم وقتی ظرف هندونه رو بهش تعارف میکنن، میگرده و گوشههای سفيد هندونه رو انتخاب میکنه و اگه بکشنش هم قسمتهای قرمز وسط هندونه رو برنمیداره و برای بقيه میذاره؟
بابام و دماغهاى تلويزيونى
Sunday, June 19, 2011
من درحالى که چشمم افتاده به دماغ مادر شوهر ستايش: يعنى زمان جنگ و اول انقلاب هم عمل دماغ مد بوده؟
بابام: وقتى هزار و چهارصد سال پيش زنهاى مختار دماغشون رو عمل مىکردن، بيست سال پيش که چيزى نيست!
بابام: وقتى هزار و چهارصد سال پيش زنهاى مختار دماغشون رو عمل مىکردن، بيست سال پيش که چيزى نيست!
بابام و روز پدر
Thursday, June 16, 2011
دیشب بابام به همهمون اسمس داده: از اون جورابهای پارسالی نگیرین، به کشش حساسیت دارم!
مجبور شدیم زیرپوش براش بگیریم!
مجبور شدیم زیرپوش براش بگیریم!
تبعیض جنسیتی
Wednesday, June 15, 2011
در مظلومیت ما همین بس که اسم روز خودشون رو گذاشتن «روز زن» که باید به همه مونثهای اطرافت کادو بدی،
ولی اسم روز ما رو گذاشتن «روز پدر» که فقط به باباهاشون کادو بدن!
ولی اسم روز ما رو گذاشتن «روز پدر» که فقط به باباهاشون کادو بدن!
بابام و موبایل
Thursday, May 19, 2011
سلامتی اون باباهایی که گوشیهای کهنه بچههاشون رو میگیرن و فقط دکمه سبز و قرمز رو میشناسن!
ذرت و پرت
Saturday, May 7, 2011
خیلی متشخصانه وارد آجیلفروشی باکلاس شدم. خواستم بگم «چس فیل» دارین، دیدم بیکلاسیه، باید بگم «ذرت بوداده». هول شدم به خانومه گفتم «ذرت چس داده» دارین؟!
اینکه چیزی نیست، بابام رفته بود همین آجیلفروشی، گفته بود: آجیل بیمغز دارین؟ منظورش «بیپوست» بود!
اینکه چیزی نیست، بابام رفته بود همین آجیلفروشی، گفته بود: آجیل بیمغز دارین؟ منظورش «بیپوست» بود!
بابام و صبح شد
Monday, April 18, 2011
بابام در سالهای نه چندان دور، هر روز خطاب به من: پاشو صبح شد...!
(اشتباه نشه، بیدارم نمیکرد، از پای کامپیوتر بلندم میکرد!)
(اشتباه نشه، بیدارم نمیکرد، از پای کامپیوتر بلندم میکرد!)
بابام و کره
Tuesday, April 12, 2011
بابای شما هم وقتی بستهی کره جدید رو باز می کنه، باقیمانده کرههای روی پوستش رو با کارد تمیز میکنه و میکشه روی نون؟!
حالا میمون یا کوسه... فرقی نمیکنه
Monday, March 14, 2011
بابام برامون یه داستان تعریف میکرد که دانشمندها یه میمون ماده و بچهاش رو داخل اتاق آزمایش قرار میدن. کمکم هوای اتاق و در و دیوارش رو گرم میکنن. میمونه اولش بچهاش رو بغلش میگیره و اینور و اونور میپره، بعد که میبینه همهجا داغ شده، بچه رو میگذاره زیرش و روش مینشینه!
پینوشت: بین تیتر و متن و کلمههای «بازداشت» و «فحاشی» و « مترو» و «خبره» هیچ ارتباطی وجود نداره!
پینوشت: بین تیتر و متن و کلمههای «بازداشت» و «فحاشی» و « مترو» و «خبره» هیچ ارتباطی وجود نداره!
بابام و الناز شاکردوست
Sunday, March 6, 2011
همشهری جوان گزارش چاپ کرده که دستمزد بازیگرها رو نوشته. دارم بلند میخونم، میرسم به الناز شاکردوست 40 تومن. بابام حواسش جمع میشه میگه: اگه زودتر گفته بودی برای کارهای عید دعوتش میکردم بیاد خونه، هم فال بود و هم تماشا! میگم: 40 میلیون ها! میگه: اوه چقدر گرون، نه نمیارزه!
بابام و خرید عید
Saturday, February 26, 2011
بابام پای تلویزیون رو به ما: حالا اگه واقعا خواستین برین خرید عید، جلیقه ضدگلوله بپوشین. اینا هیچیشون به آدمیزاد نمیمونه!
Subscribe to:
Posts (Atom)