نامه‌ای به سمیه توحیدلو

Friday, September 16, 2011

سمیه خانوم؛
این روزها همه برای تو می‌نویسن، پس زیاد وقتت رو نمی‌گیرم،
نوشته بودی: «...اعتراف می کنم احساس تحقیر شدگی تمام وجودم را سوزاند... امروز تحقیر شدم. حتی غرورم شکست...»‏
ساده‌ترین داستانی که از علی (ع) شنیدیم اینه که میگن: وقتی در میدان جنگ، دشمنش به صورتش تف انداخت، بلند شد و راه رفت تا آروم بشه که کسی نگه علی از «بغض انتقام»، دشمنش رو کشت.
خواستم بگم، شلاق خوردن از حکومتی که خودش رو وارث ولایت علی می‌دونه ولی برای انتقاد از رییس دروغگو و ظالم دولتش، یک زن رو با بغض شلاق میزنه، حقارت نیست، سعادته. کبودی بدنت، مدال افتخاری باشه برات خواهرم. ظلم رفتنی است...