قصه پيرزن مهرباني كه در يك شب باراني، خانه‌اش را در ازاي «تخمي» به مهمان ناخوانده‌اش اجاره داد

Friday, December 25, 2009

- من كه فيلان مي‌كنم برات... بيسار و بَهمان مي‌كنم برات...
تخم درشت مي‌كنم برات... بذارم برم؟
+ نه، تو هم بمون

1 comments:

مرثا said...

آخی یادش بخیر. منم این قصه رو گوش می کردم. بعد وقتی می خوندمش همه می خندیدن و منم مات و مبهوت از اینکه چرا خندیدن.