به نقل از وبلاگ فاطمه شمس، همسر محمدرضا جلايي پور:
« محمدرضا در ملاقات آخر با مادرش تسبیحی به دست داشت، ساخته از دانههایی ظریف و کوچک و نارنجی رنگ، از پوست پرتقال. او پوست پرتقال را با واشر شیر آب سلولش هم اندازه و یک شکل، ریز کرده بود و دانه دانه به نخ چشمبندش کشیده بود و برای ذکر تسبیح ساخته بود.
۳۲ دانه ریز و گرد نارنجی که با ظرافتی بینظیر برش خورده بودند تا دانههای تسبیحش شوند برای ذکر گفتن و شمردن اسماء اعظم خدا. گویا آنجا داشتن تسبیح برای زندانیان ممنوع است، چون ممکن است به عنوان ابزار خودکشی از آن استفاده شود. محمدرضا خودش تسبیح کوچکی ساخته بود تا وسیله آرامشش باشد. بر دانه دانههای تسبیحش نام جلاله الله و زیر آن اسم اعظم، نام کوچک من- فاطمه- را حک کرده تا به قول خودش جلوی چشمش باشند مدام...
با همین تصویر سه روزست که زندگی میکنم. سه روزست که خدا را میخوانم... شاید بیاید و سوغات برایم تسبیحی از پرتقال بیاورد.»
.
.
.
راهنمايي: پرده ناتمام
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment