راننده تاکسی خانوم بود. دستکش دستش بود و شلاقی رانندگی میکرد. اگه جلوش میپیچیدن، تلافی میکرد و حالشون رو میگرفت. چراغ سبز بود که یه بچه مدرسهای پرید وسط خیابون. محکم زد رو ترمز. منتظر بودم فحش بده. به بچه راه داد و بهش خندید. همینطور با چشماش بچه رو دنبال کرد که به سلامت از خیابون رد شد، بعد راه افتاد.
مهر مادری هیچجور کمرنگ نمیشه...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment