ديشب خواب بابامو ديدُم دوباره... مادر، مادر، مادر
مادر برام قصه بوگو، از خوبياش بوگو...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
اينجا هرچی به ذهنم ميرسه، به دهنم مياد! درضمن، ممكنه محتوای بعضی از نوشتههای اينجا با عفت عمومی شما سازگار نباشه، پيشاپيش عذرخواهم
2 comments:
از ایمانش بوگو
یک تکه ابر بودیم
بر سینه آسمان
یک ابر تیره و سرد
یک ابر پر ز باران
خورشید گرممان کرد
باران شدیم، چکیدیم
ما قطره قطره بر خاک
از آسمان رسیدیم
صد جوی کوچک از ما
بر خاک شد روانه
از دشتها گذشتیم
رفتیم شادمانه
با هم شدیم یک رود
رودی بزرگ و زیبا
غرنده و خروشان
رفتیم به سوی دریا
دریا چه مهربان بود
آبی و لبریز از آب
رفتیم تا رسیدیم
پیروز شد انقلاب
Post a Comment