(زنگ در به صدا درميآيد، منزل هنرپيشه كه يك پيرزن با كمردرد و پادرد است آيفون ندارد و بايد با همان كمر كج و لنگان لنگان برود در را باز كند)
صداي در... پيرزن درحال سرخ كردن پياز، مكث ميكند، دوباره صداي در، زير اجاق را خاموش ميكند، كفگير را داخل ماهيتابه ميگذارد، به داخل هال ميآيد، دنبال چادرش ميگردد، سه باره صداي در، چادرش را سرش ميكند، زير لب غرغر ميكند، در هال را باز ميكند، چهارباره صداي در، دنبال دمپايي ميگردد، هنوز زيرلب غرغر ميكند، تا حالا پنج دقيقه از فيلم گذشته، پنج باره صداي در، پيرزن بالاخره دمپايياش را پيدا كرده و پا ميكند، (اومدم، كيه؟)، يكي يكي از پلهها پايين ميرود، صداي در، دوربين از پشت؛ باسن گنده پيرزن را نشان ميدهد كه به اين طرف و آن طرف لنگر مياندازد، صداي در، (دارم ميام...)، بلند غر ميزند، تمام طول حياط دوربين از پشت پيرزن را دنبال ميكند، صداي در، پيرزن از حرصش چيزي نميگويد، بالاخره به در ميرسد، در گير دارد و راحت باز نميشود، كمي فشار و بالاخره در ِ بيناموس بعد از دوازده دقيقه باز ميشود، نوههاي پيرزن به بغلش ميپرند!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment