خودت خواستي، به من چه
Sunday, January 3, 2010
دارم از وسط خيابون روي خط عابر پياده رد ميشم، يه ماشين با سرعت زياد بهم نزديك ميشه، سعي مي كنم بدوم تا بهم نزنه، راننده دستش رو ميذاره رو بوق و با بوق ممتد از بيخ گوشم ميگذره. با صداي بلند چند لفظ ركيك به طرفش نثار ميكنم و سعي ميكنم آرامش خودم رو حفظ كنم. موبايل زنگ ميزنه و يكي از بچهها پشت تلفن هر-هر ميخنده كه چقدر ترسويي؟ ميگم تو بودي؟ بيشتر ميخنده. بهش ميگم از طرف من از مادر و خواهرت عذرخواهي كن!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment