Monday, February 28, 2011

سگ زرد؛ اخوی شغاله

از صمیم قلب آرزو می‌کنم سی سال دیگه نبینیم در کشورهای خاورمیانه «جنبش غلط کردیم، گه خوردیم» راه بیفته!

Sunday, February 27, 2011

همچین میگه سبز، انگار ترتیب ننه‌اش رو دادن

رضا حسین‌زاده با یه لذت وصف‌ناپذیری در اخبار ساعت 9 کانال یک: «قذافی در بین طرفدارانش که با نمادهای سبز حاضر شده بودند، گفت...»
...
گفته باشم، بعد از پیروزی جنبش باید رضا حسین‌زاده و کامران نجف‌زاده و حیاتی رو بسپرن دست فراکسیون گودریون، جهت اقدام مقتضی!

خلایق هرچی لایق

پارسال:
مردم: اگه جرات دارین انتخابات سالم برگزار کنین...
حکومت: بیلاخ!

چند ماه پیش:
مردم: اگه جرات دارین مجوز راهپیمایی بدین...
حکومت: بیلاخ!

چند هفته پیش:
مردم: اگه جرات دارین به میرحسین و کروبی دست بزنین...
حکومت: بیلاخ!

هم‌اکنون:
مردم: حالا که میرحسین و کروبی رو گرفتین باید بگیم جنبش ما فرد-محور نیست، هرکدوم از ما رهبر جنبشیم... لطفا داغش کنین! راستی «بفرمائید شام» هفته پیش رو دیدی؟ عاشق میکائیل شدم...!

بلکه فرجی بشه

چطوره روی گزینه «سلامتی و ظهور امام موسی صدر» هم یه فکر بکنیم؟!

Saturday, February 26, 2011

بابام و خرید عید

بابام پای تلویزیون رو به ما: حالا اگه واقعا خواستین برین خرید عید، جلیقه ضدگلوله بپوشین. اینا هیچی‌شون به آدمیزاد نمی‌مونه!

صد رحمت به اونا

هنوز جایی نخوندم که «مبارک بی‌دین» و «قذافی دیوانه»، خبرنگارهای خارجی رو از کشور اخراج کرده باشن و مثل اینجا فقط «العالم و پرس‌تی‌وی» حق پوشش خبری داشته باشن!

تصمیم ِ ریزی

با شنیدن خبر حصر کامل میرحسین و کروبی، دلم گرفته و تصمیم گرفتم این بلاگ رو هم مثل بلاگ‌های قبلی‌ام ببندم. ولی دیدم اگه همین یه روزنه تنگ برای آزاد نفس کشیدن رو هم به روی خودم ببندم، خفه میشم.
خدمت عرزشی‌ها، سربازان گمنام، فیلترچی‌ها و بقیه دشمنان خودم عرض کنم: کور خوندین، تا وقتی زنده‌ام اینجا می نویسم، مسخره‌تون می‌کنم و کاری می‌کنم که بقیه هم به اون ریش‌های نحس و نجس شما بخندن. تو دنیای مجازی تنها کاری که از من برمیاد همینه که با تمام این محدودیت‌ها و فیلترها، باز هم بنویسم و به هیکل کثافت‌تون برینم!
تو خیابون هرچقدر دلتون می‌خواد ما رو بزنین، در عوض ما هم اینجا شما رو می‌زنیم. فرقش اینه که شما بدن‌های ما رو به درد می‌آرین ولی ما اعصاب و روان و روح (نداشته‌تون) رو خرد می‌کنیم!
بچرخ تا بچرخیم
به امید ایرانی آزاد و سبز
:)

Friday, February 25, 2011

خر خودتی

پس دیگه یادتون باشه از این هفته تا شب عید، دسته‌جمعی هر سه‌شنبه بریم خرید عید!

کیـــــــــه؟ پدرسوخته! بفرماییود استاید

شاید درست نباشه بگم ولی هرچی زور می‌زنم نمی‌تونم به «قهوه تلخ» بخندم! مشکل از منه یا این سریال خیلی یخه؟

جهان سومی‌های بی‌جنبه

خدا نکنه ما جهان سومی‌ها جوگیر بشیم: تو کویت هم خوشی زده زیر دلشون، دارن اعتراض می‌کنن!

Thursday, February 24, 2011

وقتی تلویزیون برای جذب بیننده از کامی مایه می‌گذارد- واقعی

نهایت خلاقیتی که تلویزیون از خودش نشون داد این بود که دیشب کامران نجف‌زاده رو فرستاده بود یه حموم عمومی توی پاریس، تا کون‌لخت و با لنگی گزارش تهیه کنه!

تاثیر اعراب بر جنبش سبز

برام اسمس اومده: الشعب، یرید اسقاط النظام...

ترجمه: مردم خواهان سرنگونی رژیم هستند!

Wednesday, February 23, 2011

خوشبختی یعنی...- 19

دیدن چیزهای کوچیک...

(دیالوگی از فیلم طلا و مس)

Tuesday, February 22, 2011

خانومی که از دماغ فیل افتادی، یه لیوان آب بده، این آشغالها رو هم جمع کن

هیچ جور نمی‌تونم درک کنم چرا بعضی از این مهماندارهای هواپیما اینقدر خودشون رو می‌گیرن، مگه کارشون به جز سرویس دادن به مسافرها چیز دیگه‌ایه؟ حالا باز خلبان یه تخصص و مهارتی داره!
با عرض معذرت از مهماندارهایی که خودشون رو نمی گیرن و خاکی‌ان.

Monday, February 21, 2011

دیالوگ- دوازده

«تعجبی نداره آدما دیوونه می‌شن، دیوونه نشدن‌شون تعجب داره...»

آناتومی گری

Sunday, February 20, 2011

مراسم تقدیر از خوانندگان- 2

فعلا حذف شد!
فردا منتشر ميشه

Saturday, February 19, 2011

اغتشاشگر ِ حسابگر

خوب شد قرار رو گذاشتن برای یک اسفند، صبح اول وقت یارانه‌ها رو برمی‌داریم، بعد می‌ریم اغتشاش!

مختار ِ بابصیرت، بزن تو تخم ِ ملت

ابراهیم اشتر خطاب به مختار: چرا چهاردهم ربیع‌الاول را برای قیام انتخاب کردی؟
مختار: زیرا به تاریخ شمسی مصادف با نهم دیماه می‌باشد...
ابراهیم: جون داداش ایول!

آزمون سخت برای منافقین خلق

یکی از مزایای جنبش سبز اینه که دست به خون ‌آلوده مجاهدین (منافقین) باز هم برامون رو شد. اگه مرد بودن و واقعا دلشون با ایران و ایرانی‌ها بود، باید سرکوب جنبش رو محکوم می‌کردن و قتل این چند شهید که حکومت بهشون نسبت داده رو تکذیب می‌کردن!

خوشبختی یعنی...- 18

ازش راضی باشی، ازت راضی باشه...

Friday, February 18, 2011

کسر خدمت سربازی

چرا راه دور می‌ریم؟ من خودم هم کارت بسیجی فعال دارم!

گیهان و خوانندگان- سوتی گاف

می‌خواستم از این طریق از طرف خودم و خانواده و دوستانم انزاجار خود را از سران فتنه و خواص بی‌بصیرت اعلام کنم و بگویم که مردم ایران یکصدا فریاد خواهند زد: یاحسین... میرحسین...

(حسین شریعتمداری هول می‌شود و گوشی را قطع می‌کند!)

Thursday, February 17, 2011

جنبش ژاله

صانع ما را کشتید،
قانع ما را گرفتید،
ولی نمی‌توانید مانع ما شوید...
.
.
.
یه پست قشنگ یه جایی خوندم (یادم نیست کجا بود) نوشته بود:
میدان ژاله، شهدای سابق...

هزینه جنبش ازجیب من

حالا صبر کنین، وقتی که ما پیروز شدیم؛ صد هزار تومن پول عینکم که زدین داغون کردین رو از حلقومتون می‌کشم بیرون... صبر کنین!

خاورمیانه‌ای که ما داریم

فیلم خبری اعتراضات رو که نشون میدن، باید زیرنویس کنن ایرانه یا مصره یاتونسه یا یمنه یا لیبیه یا ... تا متوجه بشیم کجاست!

شهید ژاله

اوج حقارتشون اینه که برای نشون دادن مشروعیت‌شون، از کشته‌های ما که خودشون کشتنش، استفاده می‌کنن. خیلی بدبختن...

دوسش دارن

اینجا بوشهره، نمی‌دونم چرا همه دارن منو با دست نشون می‌دن و بهم می‌خندن؟ آی لاو یو...‏

Wednesday, February 16, 2011

بعله، اینجوریاس... تاریخ تکرار می‌شود

مثل غنچه بود آن روز / غنچه‌ای که روییده
در هوای بهمن ماه / بر درخت خشکیده
مثل آب بود آن روز / آب چشمه‌ای شیرین
چشمه‌ای که می‌بیند / مرد تشنه‌ای غمگین
گرچه در زمستان بود / چون بهار بود آن روز
سرزمین ما ایران / سبزه‌زار بود آن روز
روز خنده ما بود / روز گریه دشمن
روز خوب پیروزی / بیست و پنجم بهمن
!

فرخنده

با پایان ایام مبارک و میمون دهه فجر، مبارک رفت، حالا نوبت میمونه!

مجمع الكـَساخيل

اگه گفتین اونا کین که رو به هم می‌ایستن و نعره می‌کشن و شعار مرگ بر این و اون میدن، بعد هم که تموم شد یکی یکی میرن به نوبت کونشون رو میذارن تو تشت که خنک بشه؟!
.
.
.

دَم‌مون گرم

هنوز از بیست و پنجم شارژم... خدا کنه میرحسین و کروبی رودرواسی رو بذارن کنار و قدر این مردم و موقعیت رو بدونن

نوستال موش‌خوردگی

بیشترین سوالی که در دوران کودکی از مادران‌مان پرسیدیم:
میشه امشب مسواک نزنم؟!

Tuesday, February 15, 2011

من اومدم راهپیمایی به سران فتنه بگم خیلی بی‌ادبه

هرچی زمان بیشتر می‌گذره، تیپ بچه‌های ما ساده‌تر میشه، و در و دافات ارزشی ابنه‌ای‌تر!

بستن شال به روش دیگ به سر

فکر کنم این مد نسبتا جدیدی که دخترا زیر شال «قابلمه» می‌ذارن روی کله‌شون که نیم متر بیاد بالا، از عوارض انقلاب مصر و دیدن عکس‌های معترضین مصری باشه!

چی بودیم و چی شدیم

نسلی که روشنفکرش شریعتی بود، هنرمندش بنان، مجله‌اش دانشمند و دانستنیها، سریالش هزاردستان و... اون شد،
و حالا نسلی که روشنفکرش رحیم‌پور ازغدی و حسن عباسی، هنرمندش افتخاری، مجله‌اش خانواده سبز، سریالش نرگس و فاصله‌ها و ویکتوریا... چی می‌خواد بشه؟!

Monday, February 14, 2011

فیلترچی عزیز، ایشالا سر اون لنگره بره تو اونجای خودت و ننه‌ات

ریدم تو کله وُعا... بی‌بی‌سی که پارازیت داره، صدای آمریکا هم داره گزارش درباره مد لباس بچه‌ها نشون میده! دلمون خوشه به اتاق خبر درپیت من و تو!

خدایا... یعنی میشه...؟

والا دروغ چرا، ما به بهمن پر از حادثه که سالهاست عادت داریم...

ما همه سرباز توئیم... نیگا کن

اینایی که تو سخنرانی‌ها، عکس سخنران رو بالا به طرفش می‌گیرن، دقیقا منظورشون چیه؟

Sunday, February 13, 2011

آخر بدشانسی

عروس شب زفاف پریود بشه،
کنکوری روز کنکور اسهال بشه،
راننده روز امتحان گواهینامه تکرر ادرار بگیره!
و... بقیه‌اش رو بگین!

Saturday, February 12, 2011

دیو چو بیرون رود...‏

دیوها بیرون نمی‌روند، بلکه از شکلی به شکلی دیگر تغییر پیدا می کنند...!

بابام و اعدام

بابام داشت خبر اعدام و جمعیت تماشاچی‌ها رو تو تلویزون می‌دید، سرش رو تکون داد و گفت: باید از روزی بترسیم که دیدن جون دادن یک آدم، اینقدر برای مردم عادی و لذت‌بخش بشه...

Friday, February 11, 2011

مراقب اسمس‌هایتان باشید- واقعی

یه کتاب از دوست ِ دوستم امانت گرفته بودم. گفت بدمش به دوست مشترکمون. یه شب صاحب کتاب اسمس داد که فلانی (اسم دوست مشترکمون) اون مرتیکه (منظورش من!) کتاب رو بهت پس داد؟
جواب دادم: بله قربان! هنوز از خجالتش نرفته کتابش رو پس بگیره!

Thursday, February 10, 2011

بیانیه‌ای برای تمام فصول مستراح

حالا دمپایی رو خیس ول می کنی و میری، هیچی!
شیر آب رو روی گرم می‌بندی، هیچی!
خمیردندون رو از وسطش فشار میدی و شکلش رو به هم می‌ریزی، هیچی
اقلا یه آب بگیر روی موهات که ریخته کف روشویی و حال آدم رو به هم میزنه!

Wednesday, February 9, 2011

دیالوگ- نه

«هیچگاه تمام آرزوهایت را به پای یک نفر نریز، هیچگاه تمام تخم‌مرغهایت را درون یک سبد نگذار!»

سایمبل ریتویچ

خوشبختی یعنی...- 17

کشمش‌های توی جیب کت آقاجون...

Tuesday, February 8, 2011

بحث هیجان‌انگیز در کافه

تو کافه نشستم، از پشت سرم صدا میاد، ناخودآگاه دقیق میشم:
پسره: ببین مال من چقدر درازه...
دختره: اه اه... این که خیلی کجه... مال منو ببین... چقدر صافه...
(صدای خنده)
پسره: ببین چقدر کلفته!
دختره: تازه مال منم حلقویه...
(صدای خنده)
پسره: بیا اینو بگیر دستت... مال تو... بخورش... خوشمزه است...
دختره: مواظب باش نریزه رو لباسم...
(صدای خنده)
پسره: بیا مال منو بکن تو مال خودت...
دختره: جا نمیشه...
(صدای خنده)
از فضولی دارم می‌میرم، خیلی طبیعی برمی‌گردم عقب... می‌بینم دختر و پسره یه پاکت اسنک پنیری (از این پفک جدیدا) گرفتن دستشون و دارن یکی یکی به هم نشون می دن و می‌خورن!

برنامه روزانه من

صبح: سر کار
قبل از ظهر: خانه، گودر
ظهر: ناهار
بعد از ظهر: خواب
عصر: گودر
سر شب: انگری برد
شب: شام
آخر شب: فرندز
دم صبح: خواب!

Monday, February 7, 2011

جامعه مهندسین

اولی: مهندس بیا اینجا...
دومی: اومدم مهندس...
سومی: مهندس چای بریزم برات؟
چهارمی: قربون دستت مهندس...
پنجمی: مهندس آتیش داری؟
ششمی: نه مهندس، همرام نیست.
هفتمی: مهندس چه خبر از مهندس؟
هشتمی: مهندس خوبه، سلام رسوند مهندس...

Sunday, February 6, 2011

عجیییجم

از وقتی تامبلر از بیخ و بن فیلتر شده، درصد «گربه» و «نی‌نی» خو‌نم در گودر به طرز فاحشی اومده پایین!

تخمی اتفاق افتاد- واقعی

تو ماشین وسط نشستم، یکی نارنگی تعارف کرد، خوردم، هسته‌هاش مونده بود تو دستم، به بغل دستیم گفتم: میشه شیشه‌تون رو بدین پایین تا تخمام رو بندازم بیرون؟... تصور کنین قیافه بقیه خانومها و آقایون داخل ماشین رو!

Saturday, February 5, 2011

چه چیزایی اختراع شده و ما بی‌خبریم



سوتین مانکنی در رنگهای جیغ (کسی که بپوشه جیغ می‌زنه یا کسی که ببینه؟)، سوتین شیشه‌ای (خطرناک نیست اگه بهش فشار بیاد و بشکنه؟)، سوتین ژله‌ای (جهت سـِرو به عنوان دسر؟)، شورت مسافرتی (مثل تراول چک همه جا جواب میده؟)، شورت یکبار مصرف (مصرف؟)، پروتز باسن (قابل رشد هم هست؟ احساس هم داره؟)، بند نامرئی (چی رو ازش آویزون می‌کنن؟)، چسب سینه (باهاش به کجا می‌چسبونن؟) و... آدم یاد این کلاب‌های اوپس می‌افته!

آرزوهای شکمی

دوران دبستان یه دوستی داشتم که خیلی لاغر بود. همیشه می‌گفت آرزو دارم اینقدر چاق بشم که یه روزی بتونم بشقابم رو بذارم روی شیکمم، غذا بخورم!
چند روز پیش دیدمش، خیلی چاق شده بود. گفتم به آرزوت رسیدی!
گفت آره، ولی الان آرزو دارم یه روزی بتونم زیر شکمم رو ببینم!

استعدادهای سرگردان- واقعی

دختره داشت به دوستش می‌گفت: فیلم سیندرلا رو دیدی؟
دوستش: سیندرلا کارتونی یا سیندرلا انسانی؟
دختره: نه، سیندرلا ریاضی فیزیک!

هرکاری کردم دختره رو ببینم تا دستشو بگیرم بیارم تو گودر، نشد!

Friday, February 4, 2011

مناجات خواجه عبدالله- 14

الهی!
به بهشت و حور چه نازم...
اگر مرا نفَسی دهی، از آن نفس بهشتی سازم!

Thursday, February 3, 2011

مرده شور منیوت رو ببره

یکی از ویژگی‌های ما ایرانی‌ها اعتماد به نفس بالامونه. نمونه‌اش همین منگل‌هایی که تو برنامه «بفرمائید شام ِ من و تو» شرکت می‌کنن در حالیکه کوچکترین اطلاعاتی از آشپزی ندارن!

گروه سرود دهه فجر تقدیم می‌کند

دوست پسر سابق سوسن خانوم:
بوی گل سوسن و یاسمن آید
اَه که چه بوی بدی! کاش نمی‌آمد!

جنبش سبز:
بوی گل سوسن و یاسمن آید
رای منو پس بدین، تا خوشم آید!

انقلابیون مصر:
بوی گل سوسن و یاسمن آید
رهبر محبوب مصر، برادعی آمد!

بفرمائید شام:
بوی گل سوسن و یاسمن آید
استارترش خوب نبود، نمره کم آورد!

در صندلی جلو و عقب تاکسی اتفاق افتاد- کف مطالبات

مسافر جلویی به مسافر عقبی: حالا درسته کون‌مون از اوضاع مصر داره می‌سوزه، ولی باز جای شکرش باقیه اقلا وزیر راه‌شون برکنار شد!

Wednesday, February 2, 2011

جهل مرکب

«مردم دشمن چیزی هستند که نمی‌دانندش.»

علی علیه‌السلام

Tuesday, February 1, 2011

همذات پنداری

یه حس غریبی بهم میگه مردم مصر هم ریدن... حالا دقیق نمی‌دونم، بریم ببینیم!

چند نکته در باب گودر و بلاگ

می‌دونم صدهزار نفر تا حالا این مطالب رو گفتن ولی بازم تو گودر خلافش دیده میشه و مجبور میشیم بگیم:

1- تا جاییکه می‌تونین برای شر شده‌ها، نوت ننویسین، چون یک شکستگی در روند شر و لایک گرفتن اون مطلب ایجاد می‌کنید و صاحب مطلب نمی‌تونه پیگیر روند رشد مطلبش باشه. (فهمیدین یعنی چی؟ خودم به زور فهمیدم!)‏

2- نوت‌تون رو می‌تونین توی کامنت خودتون بنویسین تا فالوئرهاتون بتونن ببینن.

3- در فقه گودری، کامنت نوشتن واجب نیست، حتی مستحب هم نیست، مباحه! لازم نیست هرچی می‌بینین، یه چیزی زیرش بنویسین. حالا از مطلب خوشت نیومده، لازم نیست یقه جر بدی، بزن مطلب بعدی!

4- برای این که ببینین کی برای شرشده‌های شما کامنت گذاشته، قسمت «شرد آیتمز» در سمت چپ رو کلیک کنین، بعد در قسمت راست صفحه روی حالت «لیست» کلیک کنید. هرکی برای مطلب شرشده شما کامنت گذاشته باشه، روی آواتارتون علامت ابر نقل قول ظاهر شده و می‌تونین روش کلیک کنین و بخونین. این راه به ذهن من رسیده، راه‌های دیگه‌ای که بلدین رو هم بگین تا یاد بگیریم.

5- اینو دیگه حتما می‌دونین که برای فرار از فیلتر فیدهای بلاگها یا سایتهای مورد علاقه‌تون، یه راهش اینه که از
https
استفاده کنین و یک راه دیگه اینه که فید مورد نظر را داخل یک فولدر قرار بدین و روی فولدر کلیک کنین تا بتونین بخونین.

5/5- یکی از خوبیها و یا بدی‌های گودر اینه که چون کسی به خود وبلاگ سر نمی‌زنه و فیدش رو دنبال میکنه و معمولا فیدها هم درون پوشه‌ای قرار گرفتن که چند تا وبلاگ دیگه هم اون تو هستن، خواننده از رفتن(تعطیلی) و یا برگشتن یه وبلاگ باخبر نمیشه. فیدت قاطی بقیه فیدها گم میشه. تا وقتی هستی می‌خوننت و وقتی نیستی، نمی‌خوننت. دیگه بسته شدن یک بلاگ داره حس تلخش رو از دست میده. به فکر بلاگهای تعطیل شده باشیم...

6- شر کردن همیشه به معنی قبول داشتن، و لایک زدن هم به معنی خوش آمدن از یک مطلبی نیست! مثلا من پای لینک انتقاد از خبر سقوط هواپیما لایک می‌زنم به این معنی نیست که از سقوطش خوشحال شدم. یا اگه یه خبر مزخرف رو شر می‌کنم به این معنی نیست که خبر رو دوست داشتم. این یادمون بمونه!

7- اون زمانی که حسین درخشان بلاگ می‌نوشت، یه بار این مطلب رو گفت، خدا پشت و پناهش: وقتی از بلاگی، کتابی، شخصی و کلا هرجایی نقل قول می‌کنین، منبع رو هم بنویسین. چیزی ازتون کم نمیشه، بلکه کلاس‌تون هم بالا میره که ذکر منبع کردین. مخصوصا تو گودر که با این سیل مطلب روبرو هستیم، یاد کردن از پدیدآورنده اصلی، یک کار فوق‌العاده زیباست.

8- این یکی در مورد بلاگ خودمه: بعضی‌ها تو گودر کامنت می‌گذارن و اعتراض می‌کنن به بقیه که «این یعنی چی و چرا لایک دادین و...»! در رابطه با بلاگ لازمه یه چیزی رو همیشه با خودمون مرور کنیم که «بلاگ یه محیط شخصیه که اگر نویسنده‌اش دوست داشت، می‌تونه در معرض دید عموم بگذاره تا بقیه رو هم در نوشته‌هاش شریک کنه». والا به خدا من برای احدالناسی دعوتنامه نفرستادم که بیا و به بلاگ من سر بزن. (همون روز اولی که ساختمش به چند تا مینیمال‌نویس معروف گفتم که نظرتون درباره‌اش چیه و تموم!) حالا یکی دوست داشته و اومده خونده و لایک هم زده، به اون یکی دیگه چه ربطی داره؟ (البته ببخشید ها!) مثلا یه پست نوشتم که «از فونت تاهوما 10 خوشم میاد» خوب هرکی هم‌عقیده با من بود هم اومد و لایک زد. بعد دیدم یکی اعتراض کرده که این کجاش لایک داره؟ والا به خدا!
فراموش نکنیم که یکی از فلسفه‌های پیدایش بلاگ؛ نوشتن «درونیات» نویسنده بود. الان یه عده از بلاگ (مخصوصا مینیمال‌ها) انتظار دارن که بلاگشون جایی باشه برای «جملات قصار» یا جوک و خنده و سرگرمی. (مخصوصا الان که نصف پست‌های مینیمال‌نویس‌ها شده نقل قول یک جمله معروف از یه آدم معروف!) ولی من هوس می‌کنم تو بلاگ بنویسم که «الان خرمالو خوردم و دهنم گس شده» یا کدئین یه نرم‌افزار معرفی می کنه، یا ابک از اینکه من سهوا از پستش استفاده کردم، انتقاد می‌کنه، یا مممد اندرمال خیلی جدی به یه کارگردان-نما اعتراض می کنه. و...

به هرحال فراموش نکنیم: نویسنده بلاگ دوست داره تو بلاگش هرچی دلش خواست بنویسه! (در مورد خود من، با هیچ کس رودرواسی ندارم و می‌نویسم، تا جاییکه به مقدسات مذهبی کسی توهین نشه، حتی دیدین که با بابای خودم هم شوخی می‌کنم!)
لطف کنید و سعی نکنید من رو ادب کنید یا به راه راست هدایت کنید یا طرز تفکر و حرف زدن و نوشتن من رو عوض کنین. دیگه از سنم گذشته که تربیت بشم!

9- برای بار چند هزارم میگم: بنده با نام «ریزنوشت» در هیچ شبکه اجتماعی‌ای حضور ندارم، از گودر گرفته تا فیس‌بوک و توئیتر و... تنها راه ارتباطی بنده با شما هم همین ایمیل riznevesht در جیمیل بوده و فقط در همین چند تا وبلاگی که اسمشون رو این کنار نوشتم، می‌نویسم. صفحه های فیس بوک و اکانت توئیتر به من مربوط نیست، اگر کسی نوشته‌های این وبلاگ رو در اونجا بدون ذکر منبع کپی می‌کنه، شرافت و شعور خودش رو نشون میده!

معذرت طولانی شد
:)

نوستال برنامه کودک

یادتونه زمان بچگی‌مون برنامه کودک یه برنامه‌ای داشت که چند تا پسر از مدرسه تعطیل میشدن، می‌رفتن توی یک خرابه‌ای تئاتر بازی می‌کردن؟ اسمش چی بود؟ توضیحی ازش جایی سراغ دارین؟ خیلی دوستش داشتم.