مردی به فلان چیز نیست

Thursday, August 11, 2011

قبل از ماه رمضون، سر ظهر تاکسی گیر نمی‌اومد، یه پراید نگه داشت، دیدم عقب یک نفر جا داره که دو تا دختر چادری هم نشستن. عزا گرفتم تو این گرما، با این هیکل، عقب پراید، باید مواظب هم باشم که مبادا شلوارم مالیده بشه به چادرشون!
دیدم دختر کناریم یه ظرف آلبالو دستشه و دارن دوتایی با هم می‌خورن، تا نشستم و خودم رو مچاله کردم، ظرفش رو گرفت به طرفم و تعارف کرد گفت خنکه می‌چسبه...
خواستم یه ماچ گنده از سیبیلاش بکنم، اگه امکانش رو داشتم، همونجا عاشقش می‌شدم!

3 comments:

Anonymous said...

انتشار این مطلبت مصداق بارز قدر نشناسی بود. برات متاسفم!

Anonymous said...

mage ma tarsnakim?
delam gereft az inke tasavor kardam ke momkene kasi az kenare man neshastan vaheme dashte bashe...

ريزنوشت said...

چرا بهتون برخورده؟ من از اين ترسيدم که با نشستن کنار اون خانوم در يک جاي تنگ، هم ايشون معذب ميشد و هم خودم