ایبو

Tuesday, March 15, 2011

بچه بودم. شاید اول، دوم دبستان. فامیل خیلی با هم مهربون بود. از حالا بیشتر. هر شب نه، یک شب درمیون خونه یکی بودیم. پذیرایی مختصر بود. شام یا کوکو بود یا املت یا غذاهای ظهر. بعد از شام مردها دور هم جمع می‌شدن و زنها دور هم. ما بچه‌ها هم می‌ریختیم تو حیاط یا یک اتاقی و بازی می‌کردیم. بالاترین تفریح‌مون دیدن فیلم ویدئو بود. با ویدئو نوار بزرگ، بتاماکس. مسافر که از ترکیه می‌اومد، نوار فیلم رو باز می‌کرد و لای وسایلش می‌پیچید، تو ایران دوباره نوار رو حلقه می‌کردن و تو قاب می‌ذاشتن و می‌شد فیلم جدید. جدید یعنی حداقل مال دو سال پیش. بورس فیلم‌های هندی و ترکی بود. با صمدآقا و فردین. جکی چان. ظرف تخمه رو می‌ذاشتیم جلومون و فیلم می‌دیدیم.
ابراهیم بود و عایشه. ماوی ماوی. این معادله برام حل‌نشدنی بود که چطور زن و مرد با بوسیدن همدیگه، بچه‌دار میشن! تا صحنه به بوسیدن می‌رسید، صاحب ویدئو فیلم رو دور تند رد می‌کرد. مردها می‌خندیدن و زنها می‌گفتن خاک به سرم!
ابراهیم اولین هنرپیشه خارجی‌ای بود که شناختم. بعدها که تام سلک رو با سیبیل دیدم، از شباهتشون تعجب می‌کردم.
دوستم از تبریز زنگ زده که ابراهیم حالش بده، براش دعا کنین. ابراهیم تاتلیس برای ترکها، تا جایی که من می دونم، یه بته. عاشقشن.
یادش به‌خیر... خدا کنه حالش خوب بشه. به خاطر عشق ترکها بهش، به‌خاطر خاطره‌های خوب بچگیم، به‌خاطر سیبیل‌هاش!

1 comments:

Soraan said...

آي گفتي
نه فقط تركها ، كردام عاشقشن (يكيش خودم)
خود ايبو هم كه كرده اهل تركيه ست


منم براش دعا مي كنم ، اميدوارم حالش خوب بشه