گودر و از هم گسیختگی یک زندگی

Monday, August 23, 2010

* داره باهام حرف میزنه، از جریان دوستش که قرمه‌سبزی رو بد پخته تعریف میکنه، چشمم به گودره، اسکرول می‌کنم و هر بیست ثانیه در جوابش میگم: نه بابا! چه جالب
* داره فیلم می‌بینه و جریانش رو برام تعریف میکنه، لایک می‌زنم و اسکرول می‌کنم و هر سی ثانیه زیرچشمی یه نگاهی به تلویزیون میندازم
* میگه غذا یخ کرد، نمیای؟ میگم: چرا چرا، اومدم. ولی باز شر می‌کنم
* میگه زودباش تاکسی منتظره دم در. میگم اومدم اومدم. ولی باز اسکرول می‌کنم
* میگه باز رفتی پای اون کوفتی؟ میگم الان میام، ایمیلام رو چک کنم. ولی باز اسکرول می‌کنم و میزنم آیتم بعدی
* میگه مگه امروز نمیری سر کار؟ میگم چرا، یک کم دیرتر میرم. و باز اسکرول می‌کنم
* میگه دیشب تا کی بیدار بودی؟ به روی خودم نمیارم و حرف رو عوض میکنم
* میگه کونت کپک نزد؟ چشمات کور نشد؟ پشتت قوز نکرد از بس جلوی اون لامصب نشستی و بهش خیره شدی؟ بازم جوابش رو نمیدم
* کمرم و پام درد گرفته، ساعت خوابم معکوس شده عین ساعت خواب جغد، چشمام می‌سوزه، مچ و ساعدم می‌سوزه، باهام قهر کرده، می‌خواد کامپیوتر رو از پنجره بندازه بیرون... و من هنوز دارم اسکرول می‌کنم و لایک می‌زنم و شر می‌کنم و میزنم آیتم بعدی...
* نفرین می‌کنه: تف تو گور اونی که این بی‌صاحاب مونده رو اختراع کرد. منم زیر لب میگم: چی؟ تف تو گودرش؟!