در فاصله‌ها اتفاق افتاد

Thursday, August 12, 2010

بچه: بابایی، اون آخرش که پسرا بیتا رو انداختن زیر پل، چرا تکون نمی‌خورد و گریه می‌کرد؟
باباهه: ... ممم... لابد تو مهمونی غذای فاسد خورده بود، دلش درد گرفته بود... اصلا کی گفته تو فاصله‌ها ببینی؟ بزن فارسی وان، ببینم فریجولیتو باباشو پیدا کرد یا نه؟!

0 comments: