Friday, April 9, 2010

از خاطرات يك طلبه

«روح‌الله ناهار مي‌آورد؛ آبگوشت مرغ. از وقتي آمده‌ام اينجا تمام وعده‌ها به غير از صبحانه مرغ خورده‌ام؛ با نوشابه‌هاي سياه كوكا و زرد فانتا. يادم باشد برگشتم، آدرس روستا را بدهم بعضي دوستان، بيايند تحصن!»
از داستان: جايي كه محرم آمده بود، عليرضا شاه‌محمدي
(داستان يك طلبه كه براي محرم به يك روستاي محروم فرستاده مي‌شود)

1 comment:

  1. وااااای ... این اولین باره وبلاگت رو میبینم ... همه ش می گودریدمت ... چشمم روشن به خدا ... آقا تو آمرزیده ای بس که من شااااد میشم با خوندنت ... حالا بقیه رو نمی دونم ...

    کلی ارادت و اینا

    ReplyDelete

لطفا با نام بنویسید
اگر سوالی دارید از طریق ایمیل بپرسید
کامنت‌های توهين‌‌آميز تائيد نمی‌شوند